وانيا
خاطرات من ... همچي
گفتی مسافرم ... و من آنقدر ساده ام که هنوز نماز دلم را شکسته می خوانم ... . . . . . . . . . . . . . . . . . . . یادمه می گفتی از دوست داشتن می ترسی ... از عاشق شدن ... می گفتی دلت نازکه میترسی پرپر شه ... پس دوستیمون ساده ی ساده ... گفتم قبول .... 3 ماه گذشت و تو گفتی ما باهم نمی سازی وابستگی ایم درکار نیست پس راحت تموم .... گفتم قبول .... حالا بعد 10 روز برگشتی و میگی عاشقتم .... ولی بازم نتونستم و گفتم قبول .... به یاد قشنگ ترین شبی که ....
نظرات شما عزیزان:
Design By : Night Skin |